زمان
تیک تاک ساعت همه رو کر کرده بود هیچکی نمیتونست جلوشو بگیره، عین بلدوزر رو همشون رد میشد ،عنکبوت داستان اونجا ایستاده بود کلای مهندسی سرش گذاشته بود داشت تار جدیدشو امتحان میکرد تاری که به قول خودش جلوی همه ی پاندولها رو خواهد گرفت. تارشو تو خونه ی جدید رو ساعت پدربزرگ بست روش سوار شد، تیک تاک ساعت حس غرور اکسیزوفرنی عنکبوت که فکر میکرد زمان با اراده ی او میچرخه به کنار ،مگسی که خسته از کثافت خوردن رو شونش نشست از بلندی به زمینش زد به کنار عنکبوت داستان که تازه داشت اوج میگرفت با اونجایی که نباید به زمین خورد و در دم جان داد...
_کجاست اون کوچه چی شد اون خونه آدماش کجان خدا میدونه. _:))