زمان

تیک تاک ساعت همه رو کر کرده بود هیچکی نمیتونست جلوشو بگیره، عین بلدوزر رو همشون رد میشد ،عنکبوت داستان اونجا ایستاده بود کلای مهندسی سرش گذاشته بود داشت تار جدیدشو امتحان میکرد تاری که به قول خودش جلوی همه ی پاندولها رو خواهد گرفت. تارشو تو خونه ی جدید رو ساعت پدربزرگ بست روش سوار شد، تیک تاک ساعت حس غرور اکسیزوفرنی عنکبوت که فکر میکرد زمان با اراده ی او می‌چرخه به کنار ،مگسی که خسته از کثافت خوردن رو شونش نشست از بلندی به زمینش زد به کنار عنکبوت داستان که تازه داشت اوج می‌گرفت با اونجایی که نباید به زمین خورد و در دم جان داد...

_کجاست اون کوچه چی شد اون خونه آدماش کجان خدا میدونه. _:))

بسه دنیا

قد بلند ,خوشتیپ, خوش قیافه ،موهاشو خودش شونه میکرد ریش داشت سبیل داشت اوه چه خبره اینجا ؟کرواتشو سفت کرد بیشعور فقط گوشواره انداخته بود تو جاده‌ی بی انتها می‌رفت سراغ سرنوشت نامعلوم ،مرغابی ها از کنارش رد میشدن ،یه چمدون داشت اونم بسته بود و تصمیم خودشو گرفته بود ،باید می‌رفت ،کمی جلوتر یه پیرزنه ایستاده بود با شلوار لی پاره از این پاره ها که مده، دمش گرم آخر عمری عشق جوونی به سرش زده بود خدا قوت شیر مادرت و نون بابا بزرگ حلالت ،آخه منتظر عشقش ایستاده بود با هم در کنار هم راه بدون برگشتو میرفتن ، عین مرغابی ها باسناشون‌بالاپایین میداختن و میرفتن ،داشت غروب میشد معلوم نبود کی حامله میشه .ادامه‌ی داستان در کپشن بعدی... عین آدم بخوابین فردا بلند نشین یکی اضافه کنین . خدایا این مسیر تا کجا ادامه داره _وایستا دنیا من می خوام پیاده شم _:()

ده دقیقه تا مرگ

زیر ماشین با اگزوز ماشین تا حالا سیگار کشیدی این اوج دیوونگیه ...چاتا بیلمیرم.‌..

خدای اراذل

شب اراذل هیچ وقت صبح نمیشه تاریکی رو دوست دارن تو دستشویی باشه یا تو آشپزخونه خوبیش اینه که همه چی یکرنگه خدای اونا خدای یکرنگیه عمریه خدای یکرنگی بوده واسه همینه همه چی به کثافت کشیده شده _اینو همه می‌دونن همه_

دانلود آهنگ مریم پاکیزه :

http://dl.sarimusic.net/1396/04/22/Old/Fa/Fataneh%20-%20Koli/Fataneh%20-%20Koli/03%20-%20Maryame%20Pakizeh.mp3

یکی تو جیب شلوارش گم شده تنگه تنگ دسته نمی‌دونم داره خفه میشه:)

خانه که نیستم رفته ام تمام دنیا را برای تو گشته ام نشانی از تو نیست. توی شهر آفاق نبودن را گشته ام تمام شهر را کفتارها، توله سگ های وحشی پر کرده اند، ختنه سوران کیست که شهر اینقدر آلوده شده... یاد املا های دبستان بخیر سرتو مینداختی پایین تو عالم خودت هر چی دلت خواست می نوشتی آخرم یا بیست می‌شدی یا می افتادی یه معلم داشتیم عملی بود وقتی مواد بهش می‌رسید به همه بیست می داد بهش که نمیرسید به همه زیر ده می داد یه روز مادرمون ما رو میزد دفترمون رو زیر قالیچه قایم می‌کرد یه روز دیگه قربون صدقمون می‌رفت ،سی سالگی فهمیدم دو شخصیتی شدم کی گفته مادرا درد می‌کشن بهشت زیر پای مادران هست و از این حرفا ، سی سالگی اشتباهی عاشق یه مرده سبیل گنده شدم، ای مادر كجایی که پسرتو کشتن از مدرسه ترک تحصیل کردم بلال می‌فروختم همشو به توله سگ های وحشی تو خیابون میدادم اونا اینجوری ازم باج میگرفتن،یکی اون ور جوب نشسته دود پیپش تمام شهر را آلوده کرده ....

ایمان

همیشه یه راهی است که آدم برگرده به حالت اول امنیتو حس کنه، تا وقتی که آدم نفس می‌کشه این واقعیت وجود داره، تو گرمترین فصل سال که خورشید تا اونجای ادمو میسوزنه یه راهی است که همه چی بهاری میشه تو سردترین فصل سال هم این اتفاق می افته، انسان خیلی پیچیده است به این راحتی نمیشه شناختش ,بارون می آد همه چی خیس میشه یه حاج خانومی داره اون وسط شنا میکنه ،کل از خدا چی میخواد این همه زیبایی, یاد آهنگ به تو از دور سلام پویان فر افتادم ...من همین الان ایمان اوردم:))

دنیا دیگه چه کوفتیه?

طوطی های الان با طبل میخونن چند وقت دیگه با گیتار برقی کم کم خودشونو فراموش می‌کنن لا به لای اسکناسها جون میدن و میمیرن ،آخر این قصه تعطیلیه جون میدیم و می‌میریم اونوقت کیه که برامون سیگار روشن کنه ،آدمها زمانی می فهمند که دیگه دیر شده. خدایا چرا منو به دنیا آوردی، زرافه رو با اون گردنش چرا خلق کردی اون بالا نشستی و به ما میخندی ‌‌ ،وسط یه جاده می‌شینم به کامیونی نگاه میکنم که میخواد از روم رد شه یه عقاب بالای سرم پی پی می‌کنه آخر عاقبت همه ی ما همینه آدمها وقتی یه دنیا می آن یه چیزی دور از چشمشون درونشون رشد می‌کنه که یه دنیا با اون چیزی که تو ذهنشونه فرق میکنه ،گربه کجا تخم می‌ذاره واقعیت اینه که همه ی ما تا زمانی که دنبال داده ی ذهنی هستیم سر کاریم اونی که خودشو پیدا می‌کنه ذهنشو فراموش می‌کنه .....

فیلسوفا

فیلسوفا آب کتری که تموم میشه می ایستن آب سماورم تا تهش میخورن پروتر از فیلسوفا دیگه نیست مورد داشتیم آخرش میان تو رو هم میخورن هایدیگر نیچه هگل شوپنهاور خوبشون اسپینوزا همه مثل همن ماشه رو میکشن میگن بگیر بخواب دردت نیاد.خدایا شکرت ما رو آدمکش کردی فیلسوف نکردی:))

ژنرال در لابیرنت

خوزه پالاسیوس این موضوع را به خاطر نداشت. اما هرگز آن شب باشکوه هشتم ماه فوریه هزار و هشتصد و بیست و شش را فراموش نمی‌کرد. زیرا صبح روز بعد یک مراسم استقبال شاهانه در آن شهر از آن‌ها به عمل آورده بودند. ژنرال هم در پاسخ آن همه محبت، جمله‌ای را گفته بود که از آن به بعد در سر هر میز باده‌نوشی، بدون استثنا تکرار کرده بود که: دیگر در تمامی گستره عظیم پرو، حتی یک نفر از قشون متجاوز و استعمارگر اسپانیا باقی نمانده است. همان روز استقلال _ لاتین را مورد تایید قرار داده بود و با جملات خودش اعلام کرده بود که آن را تبدیل به وسیع‌ترین، غیرعادی‌ترین و شکست ناپذیرترین پیمان میان ملت‌ها که تاکنون جهان به خود ندیده است، خواهد کرد.

ادامه نوشته