آدمی هر چه روح شادمانه و مطمئن تری داشته باشد، آن قهقهه ی بلند را بیش تر از یاد می برد و بر عکس پیوسته تبسمی نغز بر لبش نقش می بندد که نشانه شگفتی در باب امور پنهان و بسیار پسندیده در زندگی نیک است.

فردریش نیچه

بدن

در بدنش دفن شده بود ،نمی دونست کجاست، تسلطش رو بدنو کامل از دست داده بود سریعتر از همیشه پیر شده بود تمام آروزوش این بود که بمیره ,جرآت خودکشی نداشت... من جای یونگ بودم وحشی تر از سایه رو در انسان کشف میکردم اسمشو می‌ ذاشتم بدن ...خدا مهربونه تقصیر خدا نیست زندگی تمامش لذته ،زمانی که رو بدنت مسلط شی طوری که بشینی باهاش چای بخوری:) اونوقته که بدنت تو مشتاته این یعنی تسلط رو زندگی یعنی لبختد...

اسکیزو فرنی و منطق

منطق تو خالی ترین اتفاق تاریخه اسکیزوفرنی ها از منطق استفاده میکنند که کارهای بی معناشونو توجیه کنن...

خدا وسط منطق گم میشه جنگ جهانی دوباره شروع میشه اونوقته که یه اسگل دیگه مثل هیتلر مثل بن لادن مثل فلانی پیدا میشه اونوقته که دنیا بوی فاضلاب میده چون یه اسکیزو فرنی دوباره پیداش شده چون یه اسکیزوفرنی احساس قدرت کرده ...

دوست دارم کلامو برعکس بذارم پشت و رو بتازم وقتی هوا خوبه ....

حماقت

عاشق یه کاریه اما نقطه مقابلش چیزیه که ازش متنفره، برای همین با تنفرش میجنگه که اینجوری به عشقش برسه، تمومه عالم و ادم اسیرشن، جنگیدن بزرگترین اشتباهه که همه ی راه ها رو می‌بسته این همون حماقته ،حماقته محض....جنگیدن کار اوناییه که دنیا رو جدی گرفتن...

صد سال راه اشتباه رو یهویی با عصبی شدن یک شبه میری

تنهایی

کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند. پایه‌گذرانِ ارزش‌های نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته اند.
بگریز، دوستِ من، به تنهایی ات بگریز! تو را از مگسانِ زهرآگین، زخمگین می‌بینم. بگریز بدان‌جا که بادِ تند و خُنَک وزان است.

فردریش نیچه